بیشک دورهای درخشان از تمدن انسانى است و آنچه امروز فرهنگ و تمدن جهان بدان میبالد؛ اگر از دینى که به یونان دارد بیشتر نباشد کمتر نیست ، با این تفاوت که فرهنگ همچنان تاثیر معنوى دارد، و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.
پیچیدگى عظیم نژادى و فرهنگى دنیاى اسلام حتى در آن روزهاى آمیختگى اقوام و فرهنگها غریب مىنمود . فعالیت درخشان گذشته چنین تمدنى که اروپا را از قرون وسطى تا قرن شانزدهم در طب و فلسفه و شاید ریاضى هنوز وامدار خویش نگه داشته بود، آیا باید به حساب تشویق و مساعدت اسلام گذاشته آید یا به حساب شور و علاقه اقوام مسلمانى که در ایجاد و به ثمر رسانیدن آن فعالیت داشتهاند؟ شکی نیست که سهم اقوام گونهگون که در توسعه این تمدن بذل مساعى کردهاند نباید از نظر محقق دور بماند و آنچه مقدمات ترقیات علمى و پیشرفتهاى مادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم ، روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مىکرد با توصیه مسلمین به«راه وسط» توسعه و تکامل علم انسانى راتسهیل کرد.
اما تمدنی که بدینگونه وارث فرهنگ قدیم شرق و غرب شد؛ نه تقلید کننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض؛ ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده. دوره کمال آن که با غلبه مغول به پایان آمد دوره سازندگى بود - ساختن یک فرهنگ جهانى و انسانى - که البته در قلمرو چنین تمدن قاهرى همه عناصر مختلف از جمله ؛ عبرى،یونانى،هندى،ایرانى، ترکى،وحتى چینى راه داشتتند.
بهعلاوه،آنچه این تمدن را جهانى کرده است در واقع نیروى شوق و اراده کسانى است که خود از هر قوم و ملتى که بودهاند بههر حال منادى اسلامبودهاند و تعلیم آن. بدینگونه،مایه اصلى این معجون که تمدن و فرهنگاسلامى خوانده مىشود، در واقع اسلام بود که انسانى بود و الهى و جامعه اسلامى وارث این تمدن عظیم،جامعهیى بود متجانس که مرکز آن قرآن بود،نه شام و نه عراق و با وجود معارضاتى که طى اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روى مىداد در سراسر آن یک قانون اساسى وجود داشت:قرآن که در قلمرو آن نه مرزى موجود بود نه نژادى،نه شرقى در کار بود نه غربى.
در مصر یک خراسانىحکومت مىکرد و در هند یک ترک. غزالى در بغداد کتاب «در رد فلسفه» مىنوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب مىداد.تا وقتى جامعهاسلامى در داخل بسبب تسامح و وحدت از همکارى تمام عناصر دارالاسلام بهره داشت و در خارج با دنیاى غیر اسلامى مرتبط بود،باقدرت و بنیه قوى - از حیث جسم و روح - مىتوانست هر چیز تازه و مطبوع را جذب و هضم کند. انحطاط از وقتى آغاز شد که رابطه از خارج با دنیا قطع شد و در داخل با تمایلات تجزیه طلبى وتعصب گرایى مواجه شد.
بارى فرهنگ اسلامى مثل هر فرهنگ عظیم دیگر که تعلق به یک امپراطورى وسیع جهانى دارد التقاطى است و دنیاگیر.
رشد و گسترشاین فرهنگ عظیم البته در بغداد عباسیان پدید آمد اما فتوحات اسلام در حجاز و در شام نقطه عطف آن بهشمار میرفت.درست است که قسمت عمده آن نیز،خاصه در اوایل عهد عباسیان،به ایران مدیوناست و سنن ساسانیان،لیکن روح آن اسلامى است و مرهون قوم و نژادى نیست.بهگونهای که در حوزه وسیع دنیاى اسلام اقوام مختلف عرب،ایرانى،ترک،هندى،چینى،مغولى،افریقایى و حتى اقوام ذمى بههم آمیختند.
بدینگونه،اسلام با سماحت و تساهلى که از مختصات اساسى آن بهشمار مىآمد مواریث و آداب اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیزتازهیى ساخت. فرهنگ تازهیى که حدود و ثغور نمىشناخت و تنگنظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایهدارى را تقسیم به ملتها،به مرزها،و نژادها کرد در آن مجهول بود
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی